غزل
روزگاری
پیش چشمت روزگاری روزگاری داشتم با لب سرخت قرار بیقراری داشتم
پیش چشمت روزگاری روزگاری داشتم
با لب سرخت قرار بیقراری داشتم
مثل عطارد که می چرخد به دور افتاب
من به قدر وسعت شعرم مداری داشتم
تا تو بودی لحظه ای هم پشت من خالی نبود
روی دوشم از هوایت کوله باری داشتم
سقف دنیایم پس از لرزیدنت لرزید ریخت
کاش زیرش پایه های استواری داشتم
اختیاری نیست گر روی لبانم نام توست
کاش در شکل جنونم اختیاری داشتم
یار دیروزم غم امروز من تنها تویی
من همانم که ز یارم چشم یاری داشتم*
زنده ام امّا کم از مردن ندارم به خدا
کاش در شهر شما من هم مزاری داشتم
وحید فرزانه
- ما ز یاران چشم یاری داشتیم _ حافظ
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…