نشد
شعر"نشد"
دیدی که رویای من هیچکس دیگر نشد
ستاره ی بختمان باهم برابر نشد
درون عمق دلم جای تو مانده هنوز
در نظرم هیچ دل از قلب تو بهتر نشد
“نشد”
دیدی که رویای من هیچکس دیگر نشد
ستاره ی بختمان باهم برابر نشد
درون عمق دلم جای تو مانده هنوز
در نظرم هیچ دل از قلب تو بهتر نشد
من می سرودم از تو اما دریغا دریغ
لب تو شعر مرا نخواند و از بر نشد
از جمع چندین هزار عاشق دنیای ما
کسی نفهمید مرا با من برادر نشد
در لاله زار دلم گلی نمانده دگر
ولی گل عشق تو مرده و پرپر نشد
صد بانگ فریاد زدم تا که رسد بر خدا
فریاد و هیهای من الله اکبر نشد
فرمان نبردم ز کس تا که نگاه تو بود
جز شیوه چشم تو صد امر مهتر نشد
تمام جان خود را دست تو داده ام من
سر من از اسارت برای من سر نشد…
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…