باغ بی عَلَم
علاج درد های باغمان وقتی که سم باشد
تمـام حاصـل ایـن بـاغ بایـد درد و غـم باشد
بهاری که درخت از شاخه هایش غنچه میریزد
به جـای شاخـه بایـد قـامـت امیـد خـم باشـد
برای ریشه های سودی ندارد گریه هایت ابر
که این بی حاصلی از باغبان بی جنم باشد
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه و در پایان
جسد روی جسد چون تل هیزم روی هم باشد
شکستی سخت خواهی خورد و پـایان بدی داری
اگـر در جنگ با دشمن سپاهت بی عَلَم باشد .
احسان بهمدی
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…