یوسف مصری؟
“بگذار که یک عمر فقط قهوه ببویم
تا بلکه فراموش کنم عطر تنت را” *
ای یوسف کنعانی من! یوسف مصری؟
انگار فراموش نمودی وطنت را
یعقوب شدم ، کور شدم، حیف زلیخا
در مصر ببوسد سر و رو و دهنت را
من مرد بیایانی ام از هی هی گلّه
از گرگ وَ از چاه شنیدم سخنت را
من کور شدم از غم هجران تو ،یوسف!
بفرست نخی از همه ی پیرهنت را
ای کاش که من پیش قدم هات بمیرم
تا آنکه بپوشم به تن خود، کفنت را
من در گذر باد نشستم که مگر تو
بر باد دهی گیسوی شکن شکنت را
بر باد نده گیسوی خود را فقط امشب
تا بلکه فراموش کنم عطر تنت را
*سید سعید صاحب علم
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…