اتوبان
بدجور حالم را تو بد کردی و می دانم
در تنگنای حسرتِ لبهات می مانم
در خلوت پیشانی ات گم می شوم تا کی؟
تا در ترافیک نگاهت راه بندانم
تو بر فراز برج های میردامادی
من بچۀ ناف خلاف آباد و گرگانم
با این که بی خوابم تو را در خواب می بینم
با این که دیروزم ولی درگیرِ الآنم
آن عاشقان دیگرت را از سرت واکن
من دوستت دارم، بفرما این تو، این جانم
رؤیای فردوسی تویی ایرانِ عشق آور!
آلوده ماندم این وسط بدجور تهرانم
پهنای عشق از هر طرف در دستِ تعریض است
وقتی که می خندی فقط فکرِ اتوبانم
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…