یلدای بارونی
تو بارون یادت افتادم
عجب دل سنگ و بی رحمی
غروب و حس دلتنگی
تو اینا رو نمیفهمی….
نمیفهمی یکی ، یک جا
با احساسش توی جنگه
یکی که فکرشم نیستی
واسه چشمات دلتنگه…
واسه چشمات دلتنگم
منه دیونه ی داغون
که با یادت بدون چتر
نشستم زیر این بارون….
نشستم زیر این بارون
با بغضی که نمیدونی
دلم میخواست می بودی
تو این یلدای بارونی…
نه، اینا رو نمیفهمی
وگرنه مونده بودی و
غمامو از توی دنیام
با چشمات رونده بودی و…
نمی رفتی…نمی رفتی….