چه راحت رفتی !
فعلها فلسفه دارند ! چه راحت رفتی !
تا که وابسته شدم ، من به نگاهت رفتی
لشکر چشم من انداخت به سویت تیری
تو چرا ساده به همراه سپاهت رفتی؟
بعد تو گرچه که ابری نشد اطراف زمین
چشمِ بارانی من،خیره به راهت رفتی
نصف مخلوق ، فداییِّ تو شـد جـان دلم
نصف دیگر که ندیدند چه راحت رفتی
چاره ای نیست اگر بی تو دگر نایی نیست
عمر بی حاصل ما گشته تباهت ، رفتی
من امین بودم و قرنیست که یادم رفته
تا که نسیان من آمد به نقاحت ، رفتی !
توبگو قصه ی امروز ، ز تقدیر من است
فعل ها فلسفه دارند ! تو راحت رفتی !
محمدامین مظفری (امین)
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…