تولد نوزاد

به دنیا می آید. اشکی نیامد

پرستار ضربه زد. اشکی نیامد

چشمان بهت زده.  نگاهی خیره     یک عالمه سوال.    جواب اسیره.

قاصدک تنها و دلگیره چرا؟

مرغابی وسط کویره چرا؟

دخترک کنیز امپراطور چرا؟

پسرک سرباز دیکتاتوره چرا؟

یک زنی کنار خیابان چرا؟

یک نردی سر به بیابانه چرا؟

این بودش دنیای عاشقان خدا؟

و من از روزی می ترسم که به دنیا بیاید و جای اشک قهقهه بیاید

به دنیا بیاید و جای سوال کنایه بیاید.

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

درباره‌ی Hamidgreenidea

در جنینی چشم بر جهان گشودم وبا ضربه ای متوجه شدم قرار است گریه ام را در بیاورند بزرگتر شدم از همان ابتدا همه پی به این موضوع برده بودند که من هیچ استعدادی در ادبیات ندارم و بیشتر بزرگ شدم و فهمیدم شاعرا هم مانند هر شغل دیگری مثل کوزه گری هستند که از کوزه شکسته آب می خورند و تمام حرفهایی که می زنند تنها برای تریدار داشتن شعر هاشون هست و خود شاعران عزیز هیچ عقیده ای به اشعارشون ندارند و فقط یک ژست زیبا دارند تا جایی که یک شاعر می تواند از تصور دنیای بی کینه ترانه بسراید و خودش آغاز گر کینه با الفاظ چاله میدانی باشد به این خاطر وقتی به کارگاه شعر و ترانه استاد رسولزاده رفتم چون اشعارم خبری ازون حرف های عاشقانه نداشت موفق شدم بیشترین انتقادها را کسب کنم و همه گفتند تو چقدر بدبین هستی از عشق بگو حالا هم در پی کسب افتخارات بعدی هستم