مبهم
تو این روزای پر دلشوره محکومم
به بغضایی که اشکی میشن و راهی
به تعبیرایه یک از چنده رویاهامم
به شادی های دور از منطقه واهی
نه میدونم کدوم لحظه هوا خوبه
نه معلومه چراساعت نمیبندم
نه میدونم کی ها باید مدارا کرد
نه معلومه چرا دیگه نمیخندم
پریشونم؟ یا این روزا نمکزاره
که تو این سینه دریای یه دلشوره س
یا این بیخوابیا واسه یه کابوسه؟
یا این روزا پراز تاریخه منفور س؟
شبیه حال من ، حال یه مردابه
که از خوشحالی درداشو فروبرده
دچار ظاهری بی دردو آسودس
ولی یک عمره هر روزش زمین خورده
هیاهو های بی پایان این روزا
هوای بی ثبات مهر سردرگم
دگرگونیه ساعت های بی اعصاب
طنش های بد و بیهوده ی مردم
منو میگیره این چیزای نا آروم
تو آغوشش که منجر میشه به سردی
به ناکوکی ریتمای دلم از درد
به این دلشوره های تلخه نامردی