عشق تهی

فضایِ سینه غمگینه کسی از غم چه میدونه

کسی خطِ دلِ من رو در این دنیا نمیخونه

در این دنیای بی رحمی وفا رو جستجو کردم

به التماس چشمونم که ترکِ آبرو کردم

کشیدم من حصاری به دور تا دورِ این دل

زدم تخته به دیوارش کشیدم روی در گل

چه خیری بردم از عشق به جز تلخی و دوری

گذشتن از پلِ عشق یعنی درد و صبوری ی

عنی یک عمر پشیمونی پس از شب زنده داری

به جایِ سر رویِ شونش باید سر رویِ دیواری بذاری

در این دنیا وفا بیگانه گشته در رفاقت

زمانی میرسد گوییم دروغ یعنی صداقت

در این دنیا همان بهتر که من تنها بمانم

نه از نفرت سخن گویم نه از عشقی بخوانم

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/9430کپی شد!
852
۱۱