((سلام هم قبیله ها….))
((بسم الله الرحمن الرحیم))
برای همه ی آنهایی که خون تـرانـه در رگهایشان جـاریست…
ایـن تـرانـه ها تـلاش آخـره
آخـریـن راه فـرارم از خـودم
واسـه مـن که قـدّ کـلّ زندگیم
متـّهم به جـرم خودکشی شدم
* * *
واسـه من که با تمـام قـدرتم
توو گـوش سکـوتمون داد زدم
وقـتی که راه گلومو گریه بست
با گـلوی واژه فـریـاد زدم
* * *
پابه پای تـک تـک تـرانـه هام
با سکـوت شهـر همـدرد شدم
یه روزی فقـط یه بچـّه بودم و
توو همیـن تـرانه ها مــرد شدم!
* * *
کسـی اندازه ی مـن برای درد
بـرای تـرانـه مـادری نکـرد
ولـی بازخـم عمیـق واژه هام
هیـچ کس احـساس برادری نکـرد!
* * *
نه کسـی همسفرم شد،نه کسی
باری از شونـه ی خسته م برداشت
یک تنـه با زنـدگی جنـگیـدم
ایـن رقـابت یه تماشاگر داشت!
* * *
حالا خستـه ام به قدّ زنـدگیـم
نفـسی واسم نمـونده هم قسم
ترسـم ازاینه یه جـا میـون راه
کـم بیـارم به تـهِ خـط برسـم
* * *
هم تـرانه! بعـد مـن وارث این
بارِ دردی که روو شونه هـامه باش
اگـه از پـا افتادم جـا نزن و
تـو بـرای راه مـن ادامـه باش
* * *
اگـه این جـاده نفس هامو برید
توی این فصـل کبودِ بی تپـش
هم تـرانه! هم قبیـله! هم قسـم!
تـو به جـای هـردومون نفـس بکـش
* * * *
که بادسـت خالیِ تـرانـه هات
می تونی به یه جهان کمـک کنی
هرچی که میخواد بشه بذاربشه
حـق نداری به تـرانه شـک کنی!
چقدر زود گذشت…
تمام روزهایی که زیر سقف مجازی آکادمی ترانه با اشک ها و لبخندها و قهرها و آشتی ها و…. مشغول بزرگ شدن بودیم…
زود گذشتنش رو امروز فهمیدم که بعداز مدتها برگشتم به دل خاطراتم توی آکادمی ترانه و تمام ترانه هامو مرور کردم.
ترانه هایی که هرکدومشون یک ورق از آلبوم زندگیم بودن… ترانه هایی که گاهی توشون لبخند میزنی و عاشق میشی و گاهی دل میبری و گریه می کنی…
ترانه هایی که گاهی توی کلمه کلمه ش درد میکشی و اشک می ریزی و دیگران فقط دردتو لایک میکنن و بس….
ترانه هایی که زندگیتن ٬تمام زندگیت…
وآکادمی ترانه قسمتی از تمام زندگی من بود… سقفی برای دلتنگی هام…
توی این خونه خیلی اتفاق ها برای تک تک مون افتاد٬ توی همین خونه خیلی ها راه زندگی و قلب مونو یاد گرفتن و شدن رفیق و عشق ودوست و ازشون خاطره ساختیم وخیلی ها شدن دشمن و به لطف شون باختیم!
خیلی هام شدن دوست ولی اشتباهی دشمنی کردن و زخمهای مونده توقلب مون شد یادگاریشون….
اما مهم اینه که ما زیر این سقف زندگی کردیم چه باهم چه بی هم….
خوشحالم که زندگی همیشه مخالف و سخت گیر بهم فرصت داد بازهم زیر این سقف نفس بکشم و امیدوارم از گذشته هامون فقط قسمتهای شیرینش دوباره تکرار بشه….
امروز که به خونه ی دلتنگیام سرزدم عوض شدن خیلی چیزا رو حس کردم… شکل وشمایل خونه٬ مدیری که اولین خشتهای این آکادمی رو مدیونشون بودیم و امیدوارم هرجا که هستن سلامت باشن و اهالی خونه که خیلی هاشون من رو نمیشناسن و من هم اونهارو.
اما یه چیزی هنوز سرجای خودش هست٬ چیزی که میتونه بازهم همه ی مارو دور همجمع کنه و بشه بانی همدلیمون٬ ترانه! ترانه هنوز هست وتا ترانه باشه همیشه دلیلی برای نفس کشیدنمون هست حتی اگه این نفس کشیدن گاهی سخت باشه…
وقتی دیدم ترانه های قدیمی من که مدتها بود روی طاقچه ی آکادمی گرد وخاک گرفته بودن دوباره برابر چشمای اهالی ترانه قرار میگیرن حس کردم هنوز میشه زنده بودو زندگی کرد میشه بازهم خاطره بازی کرد و خاطره سازی ٬هرچند قدری پیرشده باشی برای جوونی کردن….
ممنونم از ترانه و ممنونم از مهربانی تک تک شما و خصوصا سرکارخانم ربانی همیشه مهربان که فرصت دوباره نفس کشیدن و برگشت به قلب خاطره هارو برای من و همه ی اعضای آکادمی ترانه به وجود آوردید. و چقدر خوشحالم اولین میزبان این بزم هستم و نگاه مهربان شما یکبار دیگه مهمان دلنوشته هام خواهد شد و فرصتی دست میده تا از نقطه نظرهاو دیدگاه های ارزشمند شما بهره مند بشم.
امیدوارم خیلی زودتر از زود روزی فرابرسه که همه ی ما به اونچه که شایسته ی بودنش هستیم تبدیل بشیم و بهترین باشیم.
راستی! از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشیم٬ پیر میشیم بیاین بیشتر مراقب هم باشیم….
فکرکنم دیگه وقتش باشه سلامکنم
سلام هم ترانه های قدیم و جدید…
سلام خاطره ها…
سلام آکادمی ترانه….
سلام احساس هم دلی….
و سلام ترانه….
سلام…..
کوچکترین اهل این خانه ی مجازی؛
حمیده سادات غفوریان
((بهشت نصیبتان))