سرفه سرفه…
سرفه سرفه دی اکسید کربن / بارون همیشه اسید میریزه
تکثیر دود و دمِ اگزوزها / خون رو پرچم سفید میریزه!
بغضی شبیه شکلی از خِلقت / از جنسِ انتحارِ دردی که
تکرار صحنههایی از هرروز / تکرار گریههای مردی که
معدهشُ پر از گُشنگی کرده / از بس که سیر از این و اون خورده
فریادهای نونِ خشک، دستاشُ / تا مُنتهایِ سطلها برده!
شیش جفت چشم منتظر توو خونه / چِل تیکه میشه ازتوو میپوکه
هر روز و هر شبِش یه معکوسه / ساعت برای مردنش کوکه
هر بار که پای سفره میشینه / چشماش زمینُ گاز میگیره
با ریتمِ سرفههای مسلولش / بیوقفه لقمه لقمه میمیره
سوزن رو صفحهی گرامافون / باز شعر “بوی عیدِ” فرهاده
توی اسید معده میسوزه / مردی که گریههاشُ قورت داده.