تازگی ها…
من تازگی ها سخت سرگرمم
با تهمتایی(تهمت هایی) که تو میبافی
چشمای مغرور من این روزا
تر میشه به اندازه ی کافی
لب میزنم به قهوه هایی که
ترجیح میدم بی شــِـکر باشه
زخمام و این روزا نمیبندم
تا عمق دردم بیشتر باشه
لج میکنم…بی قرص میخوابم…
از گریه ها سردرد میگیرم
بی چتر میرم زیر بارون و
شب، دوشــِ آبــِ سرد میگیرم
بعد تو حتی با صدای زنگ
گاهی به هم میریزه اعصابم
من تازگی ها زود میرنجم
من تازگی ها دیر میخوابم
برعکسـِ تو ، وقتی تو میرنجی
من از غرورم مایه میذارم
ثابت شده قلب تو با من نیست
وقتی بهت حس بدی دارم…
گفتی بهم: « "قلب" تو "دنیامه"
تنها بشه این مرد، میمیره»
…
ببین چه جوری یه زنــِ تنها
فردا ازت "دنیا"رو میگیره…