چرخ و فلک خاطره بازی
لحظه ی رفتن و دل کندنِ از تو
همه ی خاطره هاتو گریه کردم
قصه هامونو برای تو گذاشتم
از تو هم گذشتم و بر نمی گردم
من برای تو یه قصه هم نبودم
و نه حتی یه ترانه ی قدیمی
روی چرخ و فلکِ خاطره بازی
واسه من خستگی موند یار صمیمی
گفته بودم که همون پرنده ام من
که روی بومِ محبتت نشستم
حالا وقت پر کشیدنم رسیده
رشته ی بی مهریاتو من گسستم
تو واسه جداییِ دلامون هربار
چه ترانه ها که قربونی نکردی
نمیخواستی عشق، پناه قصه مون شه
لحظه ها رو غرق سرگردونی کردی
دیگه وقتِ دل بریدنم رسیده
آخه جایی واسه موندنم نمونده
ما با هم تو قصه جا نمی شدیم حیف
برگ با تو بودنُ یکی سوزونده
۱۹ آذر ۸۹ _ از کتاب فصل ۱۲ ساله؛ انتشارات ارمغان طوبی