از من چه دوری ،
از من چه دوری ، من چه نزدیکم
به آخرای ِ قصه ی رفتن
خوبه سفر،وقتی که میبینم
ساک منو دستای تو بستن
زل میزنم تووی چشات امّا
چشماتو می بندی که در واشه
جاده برای من یه آغوشه
شاید سفر آغاز من باشه
از خاطراتت، میگذرم ، میرم
یه عمریه درگیره احساسم
من با تو خیلی زندگی کردم
اما تورو اصلاً نمی شناسم
حال منو دیگه نمی فهمی
درگیره دنیای خودت هستی
دیوونه ، مُردم وقتی بی احساس
در رو جلو چشمای من بستی
دستاتو رو به من تکون دادی
بغض بدی افتاد توو سینه م
دنیای من بودی ولی حالا
نابودی ِدنیامو می بینم
شاید برای تو کسی جزمن
توو زندگی سر زده پیداشه
اما بده کسی که عشقت بود
با صندلی ِپارک تنها شه
حالا کنارت هرکسی باشه
حالاکه من مسافری ساده م
خیلی بده فهمیدن اینکه
از چشم تو بدجور افتادم
شبنم باقری
پ.ن : این ترانه رو قبلا ارسال کردم اما نمیدونم چرا زیرش نوشته بود دیدگاه غیر فعال است و فقط می تونستم نظر خانوم ربانی رو ببینم شرمنده از ارسال مجدد