به افکار خوابیده ی شهرمون …
هوا گرگ و میشه و شهر در همه
یکی هست که جاش در کنارم کمه
یکی که تویِ بدترین مشکلات
قوی و پُر از عشق همراهمه
مثه یک سحر قبلِ خورشیدِ داغ
تا اون لحظه ای که طلوع میکنه
پر از سردی و تلخِ دنیام تا اون
میاد زندگیمو شروع میکنه
چقدر خاطراتش تو قلبم عزیزه
مثه ردِّ احساس تو این خونه ها
چه شیرینه مردم صدا می کنن
ما دو تا رو باهم، دیوونه ها
مثه پیچشِ رنگ ها تو افق
منم غرق تو خاطراتِ توام
مثه قصه ی عشق های عمیق
منم هی تو فکر نجاتِ توام
به افکارِ خوابیده ی شهرمون
قسم که تو معنای آرامشی
مگه میشه تهرانُ(رو) خالی کنن
یا تو، توی افکار من گم بشی؟
من و تو، توو این شهرِ پُر رمز و راز
باهم مثلِ سابق قدم می زنیم
توی خط خطی های تقویمِ اون
هزارتا پدیده رقم می زنیم
درسته که این لحظه دستات کمه
مثه روز های پُر از دودِ شهر
یه روزی ولی باز بارون میاد
مثه خنده هامون به وقتای قهر
سحرگاه ۲۹ تیرماه ۱۳۹۳
دوستان این رو فقط واسه اعلام حضور گذاشتم، چون یکی دو هفتس وقت برای شعر جدید نوشتن ندارم
ممنونم که تحمل میکنید.