سرمای دی
قدم هامو یه کم کوتاه کردم
زمان واسه جدایی دیر تر شه
هوا سرده ، بگیر دستای من رو
میخوام ذهنم بهت درگیر تر شه
خجالت می کشی ، سرخه وجودت
داره رنگ منم هی زرد میشه
یه عاشق ، به عشقش میگه معشوق
تو معشوق منی واسه همیشه
یه لبخند ملیح ، شبیه لیزا
که نقاشیه تو فکر و خیالم
چشامو وقتی که رو هم میذارم
همش از فکرت ، تو خواب و خیالم
نفس هات میخوره تو صورت من
زمستون واسه من بهار میشه
داره از جاش ، کنده میشه قلبم
کنارت نبض من تکرار میشه
چه روز خوبیه امروز با تو
تحمل میشه کرد سرمای دی رو
هنوزم خیلی راهه تا به مقصد
میخوام راهیت کنم تا شب بخیرو !
شب / ۶ دی ۹۳ / با حالتی یخ زده :)