اندوه تو چشمات
یه اندوهی تو چشمات هست داره دنیامو می گیره مثه خورشیدی که زیباست ولی هر روز می میره
یه اندوهی تو چشمات هست شبیه طعم یک بوسه شبیه بغض یه صیاد برای مرگ یک کوسه
یه اندوهی تو چشمات هست مثه خمپاره تو مردم مثه سوزوندن اتیش توی مزرعه ی گندم
منم خورشیدی که هر روز واسه چشمات می میره وقتی چشماتو می بندی تموم دنیا دلگیره
من اون کوسم که با بغضت یه دریا اشک می ریزه می دونم کار سختی نیست می دونم خیلی ناچیزه
من اون مردم که تو میدون زیره خمپاره وا میسته یه جاده پشت سر داره جلوش یه تابلوی ایسته
یه اندوهی تو چشمات هست مثه سرمای پائیزی ولی گرماتو می فهمم تو داری اشک می ریزی
تو داری با نگاه خیس تو دنیا عشق می کاری همیشه کارت این بوده تو از دنیا طلبکاری
علیرضا ستارپور _ پائیز ۹۱