حس های یخ زده

ترسِ از تاریکی راه
سکوت این شب بی ماه
ترس از کف رفتن جون
گاهی به اشک ، گاهی به خون

صدای گریه و خنده
آزادی بهتر از بندِ
زنده موندن سخت و دشوار
گاهی خسته، گاهی بیمار

کله ی داغ شده از غم
حِسای یخ زده از دم
یه مسیر پر پیچ و خم
زندگی تو فرصت کم

شب اسرار، شب اقرار
زندگی یه چوبه ی دار
نفسای از رو اجبار
واسه مردن داره اصرار

هی ستم پشت سر هم
چهره ی گرفته ماتم
وقتی آزاد میشه آدم
دَمش دیگه نشه بازدم

از این نویسنده بیشتر بخوانید: