استحالۀ اجبار

رو خاکِ پیرهَنِ چروک
هنوز یه عمر خاطره هست
برای هرچی که گذشت
باید که باز چشارو بست

باید تو از تنورِ دل
بگذری عینِ عابرا
باید که تنهایی بری
مثله همه مسافرا

مسئله یِ بزرگِ تو
بوسیدنِ ستاره نیست
قدم زدن رو ماسه ها
مسئله یِ دوباره نیست

صدایِ آژیرِ سکوت
نمی پیچه تو کوچه ها
قاصدکایِ بی گناه
نمی گذرن از خونه ها

مادرِ پاییز و بهار
تو حوض نمی پاشه دلش
نمی شکنه عادتشو
برایِ دیدارِ گُلش

هیشکی دیگه کنجِ صداش
با تیکه هاش ور نمیره
حوصله یِ فشنگِ داغ
رویِ زمین سر نمیره

کجایِ دنیا می تونی
گذشتَتو پاک بکنی
تویِ کویرِ تشنگی
گریه هاتو خاک بکنی

کجایِ این قصه میشه
با گلدونا بازی کنی
به جایِ زاری پایِ چاه
خب آرزو سازی کنی

رو خاکِ پیرهَنِ چروک
هنوز یه عمر خاطره هست
برای هرچی که گذشت
باید که باز چشارو بست

از این نویسنده بیشتر بخوانید: