ترس مبهم
یه ترس مبهمی دارم من از تو
همه ش دلشوره میگیرم کنارت
ازین حسی که دارم حدسم اینه
نمیمونی تو هم پای قرارت
دیگه آغوشت آرامش نمیده
به مردی که گناهش سادگی بود
تو دنیامو به ویرونی کشیدی
عزیزم این چه رسم زندگی بود؟
دیگه وقتی میرم از خونه بیرون
چشات از پنجره برقی نداره
تو انقد سرد میگی “زود برگرد!”
که باشم یا برم فرقی نداره
رو دستات رد دستای غریبه س
نگو چیزی نمیفهمم عزیزم
تنت بوی خیانت میده انگار
یه ته سیگاری ام مونده رو میزم
میرم از خونه با تشویش باشه
خیانت میشه از تو یادگارم
فراموشم کن و فکر خودت باش
ازین دردا تو دنیا کم ندارم
غرورم رو شکستم تا بتونی
کنار همدمت خوشبخت باشی
نمیدونی چقد سخته خیالش
که جای من با اون همتخت باشی
نمیدونی چقد سخته خیالش
که جای من،،، با اون همتخت باشی