دیوانه محبت
دیوانه ی محبت از خود خبر ندارد
جز راه کوی معشوق راه دگر ندارد
هر عاشقی که بینی مجنون راه عشق است
دیگر مکن نصیحت، راه دگر ندارد
عاشق که گشته مجنون دل داده در ره عشق
افتاد در ره دل از خود خبر ندارد
اما اگر ز معشوق گویی یک کلامی
پر می کشد به سویش راه دیگر ندارد
دلداه ای شنیدم با عشق خود همی گفت
غواص عشق، معشوق غیر از گوهر ندارد
گفتم به او عزیزم عشقش زدل برون کن
دیدم که گفتن من دیگر اثر ندارد
یسنا از دل و جان دیوانه وصال است
جز عشق پاک محبوب عشق دگر ندارد
-
جان بی جمال جانان میل جهان ندار/هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد...حافظ ممنون ...موفق باشی... @};-
-
سلام یسنا جان کار خوبیه هستش اما چند تا نکته.... ردیف کار که ( ندارد ) هستش و قبول... اما قافیه ها رو با هم ببینیم.... خبر --- دگر --- دگر --- خبر --- دگر --- گهر --- اثر --- دگر خیلی قافیه تکراری داری یسنا جان من کارای بهتری ازت خونده بودم فعلا در همین حد اکتفا میکنم تا بعد دلیل اینکه برات مینویسم اینه که خودت ارادت من رو به غزل میدونی چه قدر هست و البته به پدربزگ مهربونت هم همینطور به امید کارهای آینده.... 8->
مطالب پیشنهادی