آدم ِ برفی
لذت پرتاب سنگی، توی عمق بی نیازی
مث موسیقی بارون پُره نغمه های نازی
مث آسمون بزرگی پُره راز و بی نهایت
دل مرغابی وحشی به وجودت کرده عادت
تو دلت اهل زمین نیست به فرشته ها میمونی
تو حقیقت کلامی وقتی ازخودت میخونی
باشکوهی پُرتلاطم ، توهمون دریای ژرفی
مث یک کتاب خوبی ، پُره واژه پُره حرفی
ولی با اینهمه ایکاش تو نمیدادی به بادم
نمیرفتم از خیالت میرسیدی تو به دادم
بین اینهمه زمینی من هنوز برات غریبم
زشتم و غافل و باطل غرق دریای فریبم
رفتنت مث یه رازه طفلکی مرد دیوونه
تودیگه رفتی ازاینجا اینوقلبم خوب میدونه
باشکوهی پُرتلاطم ، توهمون دریای ژرفی
من ولی پیش تو هیچم مث یک آدم ِ برفی
۱۳۸۴