جنگ
اون دو تا چشمای معصوم ، دوباره کُن فَیَکون کرد !
این دلِ وحشیو رام ِ دو تا قطره کهکشون کرد
دو تا مخملیه نایاب ، توی صورتت نشسته
حیرونم از چیه طرحش ، قانون ِ رنگو شکسته
زیر آرامش ِ پلکات ، یه آتیش بازیِ محضه
من دلم انبار باروت ، یه جرقه و یه لحظه …
تو می خندی ، اون دوتا مست ، بیخود از خودن ، می رقصن
زیر ابروهای تیزی که حالا راهمو بستن
یه سپاه قشنگی داری ، اون دو تا … – سردار ِ نازن !!
یه قشون دل دارم و عقل ؛ چه جوری بهت نبازن؟!
ابروهات تُو همه یعنی ، این یه آرایشه جنگه ؟!!
واسه دیوونگی کردن ، میدونی دلم چه تنگه؟؟!
اون دو تا مُهره ی جادو ، توی شطرنج نگاته
که دلم حریف نمی شه ، که چشام همیشه ماته
معرکه یعنی دو چشمات ، معرکه یعنی سکوتم
یعنی این جنگو بذاری ، واسه وقتی روبروتم