گفتی پرنده

با تشکر از استاد مانی رهنما
————————————————
گفتی پرنده هم قفس هم خونه من
گفتم زمستون رفت و شد فصل پریدن

گفتی بهار اومد نیومد عشقم از راه
گفتم صبوری کن صبوری چاره من

گفتی صبوری کردم روزم که شب شد
گفتم شب روشن به از روز سیاه من

گفتی همین دیروز تو از این خونه رفتی
گفتم دلم خواست بمونم چیزی نگفتی

گفتی که داری در سرت هوای پرواز
گفتم در این حنجره ام ندارم آواز

گفتی که عادت میکنی با درد تازه
گفتم جدایی داره از من ، تو میسازه

گفتی نگاهت با نگاهم داره عادت
گفتم دلم تنگ دلم تنگ برایت

گفتی که هستی پشت دیوارای سنگی
گفتم که دارم من به سینه آه سردی

گفتی که داری غم و غصه قد یک دشت
گفتم دعایی کن که دارم میرم از دست

https://www.academytaraneh.com/78502کپی شد!
930
۱۰

درباره‌ی محسن مقیمیان

خاک لب تشنه بود و شبنم را در دل خویش جست و جو می کرد گاه هم رو به آسمانها داشت در دلش ابر آرزو می کرد نرم نرمک جوانه ای سر زد خاک لب تشنه را تکانی داد به دل بی صدا و خشک زمین مژده ی وصل میهمانی داد آب هست خاک هست جوانه باید زد