شهر ارواح
خسته ام از نگاه های شما
خسته از نگاه های افسرده
می روم از پیشــ ِ تان امشب
آی آدمهای تا ابد مرده
شهرتان بوی کفن دارد
بوی کافور و خاک نم خورده
بی اجازه ی خدا مردید …
مثل کودکی که سم خورده
سال هاست روی چهره اِتان
جای خنده ها خالیست
می شود خنده را تعارف کرد ؟
آه،این خیال ِ پوشالیست
با دو دست خود قبری …
کنده اید و در خود حبسید
شهرتان شهر ارواح است
روح و جسمتان هم پوسید
خنده از شهر شما
رفته است و برنمی گردد
مردمان همیشه غمگین اند
هیچ کس ( دگر ) نمی خندد
خسته ام از حال شما
خسته از حال های افسرده
می روم از پیشــ ِ تان امشب
آی آدم های پژمرده