قصه ی ما ..
توو دل شب ..توو دست روز .. قصه ی ما داغه هنوز ..
ببین که سبزی چشام ..بهارو میشناسه هنوز ..
بارونو میشناسه چشام ..از دل ِ دَردای ِ کبود ..
قصه ی دلتنگی میگه ..یکی بودو یک کی نبود ..!
یکی بود انگار همه بود ..قدّ ِ همه بودونبود ..
توو لحظه ها ..بامنو با ..شُکر ِ خدا نشسته بود..!
همه چی انگار که یه خواب ..پُر ِ هوای ِ خلسه بود ..
از پرسه ی فرشته ها ..زمین توو نور نشسه(ت )ه بود ..
انگار درای ِ قفسام به دست اون شکسته بود ..
با دست ِ حرفاش وا میشد ..قفل لبی که بسته بود ..
سکوت و دلمردگی و دلتنگی ..معنایی نداشت ..
آخه چشاش ..آخه نگاش ..واسه ی غم جا نمیذاشت ..
قصه ی ماه مهربون .. قصه ی عشق و دل و جون ..
قصه ی خنده های ناب ..که جا می مونه توو کتاب ..!
یه روز کلاغه پر کشید .. آخر ِ قصه مون رسید ..
تقدیرم انگار که ندید ..مرگ جلومون قد میکشید ..
بالا میرفتی ..ماس (ت )بود ..
هرچی میددی راس (ت )بود ..
پایین تو دست حادثه .. دلا به التماس بود..
باور نمیشد کرد ..ولی ..
دلتگ ِ اون روزام ..ولی ..
تقدیر ما عوض میشد ..
هرچی خدا میخواس (ت) بود..!