تنهایی
همون وقتا که بی تابم ، دلم دلتنگ بارونه
همون روزا که می دونم دلت پیشم نمی مونه
پر از غم می شه احساسم ، یه حسی که پریشونه
یه جور احساس دلتنگی که مثل مرگ می مونه
دلم می گیره از خونه ، از این تنهایی مبهم
از این رویای توخالی، که تو باشی و من، با هم
نمی دونی چقدر خستم از این روزهای تکراری
از این آرامش خاموش و این دنیای پوشالی
نمی دونم چرا دنیا پر از عشقهای ممنوعه
نمی دونم چرا آخر بجز حسرت نمی مونه
ولی تقدیر من اینه که تنها تر از این باشم
همیشه عشق اون بالا و من روی زمین باشم