حرمت دل

من نه آنم که درون درد شما ناز کنم
و نه آنم بی خبر در دلت پرواز کنـم

بارگاهم که مریدان شاهدِ حرمت آن
از همه جا آمده اند تا گره ها باز کنم

دل مناره رسم شد تو شهرِ یاورانِ حق
با سوتِ زلفِ عاشقان بیصدا آواز کنم

تاب داده این زمان طناب دارِ زندگـی
ایستادم بی طمع سکوت دل ساز کنم

آواره ام از هجر تو به سوی کوهِ انتظار
چه کنم با سرنوشتِ سردم آغاز کنم

مرده دل در آبراهِ ختم دیدارِ جنون
پادشاهی کرده قلبم تو را غمّاز کنم

این همه پروانه بوسیدند گلهایی بهار
دل همه فصلش بهارِ غمِ دل راز کنم

آسمان و سبزه و گل از وجودم دور شد
تا به غسل دیدگانم سر به اعجاز کنـــم

بوس کردم دست قدرت کاش در دنیا نبودم
با سکوتم زنگِ فرداها سر افراز کنـــــــــم

تو مذاقم شور گشته عسلِ ذلت و خواری
عشق غرقِ خوردنیها مرغکش غاز کنــم

آبشارِ رودِ خشکم سقوطی نداره هرگز
کاردِ آن روی گلویم فرشته مهناز کنم

جاسم ثعلبی (حسّانی) ۲۸/۰۷/۱۳۹۱

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/7620کپی شد!
445