نخل سوخته
چه پاییزی شده چشمای خیست،جهانم خیسه امروز از نگاهت
با اینکه شرجیه حالم ولی باز،یه نخل نیمه سوختم سر راهت
که تو آرامش بعد یه جنگه،یه گوشه ساکت و غمگین تو جاده
روی ویرونه ی شهری نشسته،که واسش برگای سبزشو داده
چشات خیسه هنوزم از خلیجی،که موجاش خون برگارو می آورد
تو قلبم از سکوتت ترکشی خورد،که منرو تا یه فریاد ساده میبرد
"بخون مادر بخون شاید بتونم،
لالایی واسه این برگا بخونم
بخون مادر بخون از مرگ برگا،
که تاریخو من از اشکات بدونم"
یه روزی مردی بود که روی ساحل،با پاهای خودش آروم قدم زد
ولی امروز براش پایی نمونده،همون پاها یه تاریخو رقم زد
یه مادر مثل نخلی دل شکسته،هنوزم چش به راه برگی مونده
که نایی واسه برگشتن نداره،آخه سبزیشو خمپاره سوزونده
چه بارونی شده نگاه خستت،تموم قطره هاش لبریزه خونه
هنوزم نخل غمگین کنج جاده،به یاد اونروزا آروم میمونه
"بخون مادر بخون شاید بتونم،
لالایی واسه این برگا بخونم
بخون مادر بخون از مرگ برگا،
که تاریخو من از اشکات بدونم"
امید منتظری