شبیه مُرده ای می شم که . . .
شبی که عمق مغزم کِرم می زد
شبی که خونه نبش قبر میشد
شبی که خاطراتت تار می بست
شبی که بغض من بی صبر میشد
شبی که تخت خوابیدم کنار
سکوتی که همیشه جار می زد
همش تو فکر یه تابوت بودم
برای مرده ای که زار می زد
شبی که مرز تنهایی و گریه
به زنده بودن حکم تیر می خورد
یه حسی توی من توقیف می شد
شکستی که بِهَم زنجیر می خورد
——————
پر از دیوار در دیوار تنهاییِ خونه
دیگه جایی برای من بدون تو نداره
شبیه مرده ای غمگین میشم که توانِ
تسلی دادن بازماندگانش رو نداره
پر از احساس پوچی میشم هر شب تا خود صبح
پر از تشویش هایی که سرانجامی ندارن
دلم می خواد بفهمم طعم خوب زندگی رو
دلم می خواد اگه فکر و خیالاتت بذارن
——————–
تموم ساعتا یخ بسته بودن
زمان رو مرگ من تمرین می کرد
رو طاقچه وقتی حسم خاک می خورد
یکی هر شب منو تدفین می کرد
شبیه یه جنازه بودم انگار
که رو تابوتش هر شب سیر رقصید
کفن پوشه یه دنیا خاطره بود
ولی معنی عشقُ دیر فهمید
شبیه روحیم که گیجه گیجه
که می ترسه ازین اوضاع بی ریخت
شبیه وارثی هستم که هر شب
سر یه قبر خالی اشک می ریخت
ılıll فرجام خیراللهی llılı