مــــــرگِ یک همترانه!!
گاهی اوقات در یک خانواده ممکنه اتفاقاتی بیفته که اعضای
خانواده از هم کدورتی به دل بگیرن ولی خصلتِ یه خانواده
اینــه کـــه همیشه خیر همدیگه رو میخوان اعضای آکادمی
یک خانواده ی بزرگن که دور هم جمع شدن گاهی وقتا
بدلایل مشکلاتی که هر کدوم ازما دارن ممکنه فرصت نشده باشه
علیرغم سر زدن به آثار همدیگه پای ترانه های هم نقدی ونظری
بنویسیم وجواب لطف هایی رو که بچه ها به هم دارن
اون طورکه شایسته اس بدیم واین امر
باعث بروز دلخوری شده(برای هممون اتفاق افتاده)من
تــــــــک،تـــــــــــک
دستِ همه ی دوستای خوبمو که همیشه همراهم بودن
میبوسم واین کار و تقدیم میکنم به همه ی دوستان عزیز
و همیشه همراهم اگه ناخواسته باعث ناراحتی شدم عذر خواهی میکنم
امیدوارم پیام این دست نوشته با همه ی کاستی هاشو بتونم برسونم
مرگِ یک هم ترانه
—————–
دیشــــــب دوباره حالتِــــش،مثلِ خودت شد؛یه همــترانه،تواُطاقــِش گریه میکرد
از اولیــــــــن مصرَعِ شعــرِش میشه فهمید؛بدجوری دلگیره از این دنیایِ نامرد
ایــــن روزا،خیلی از نوشتن طَفرِه میرفت؛میگُفت :هیچ حرفی واسه گفتن نداره
مابیــــــــــنِ گفتــنه ترانه بغض میکرد؛اون بود و یه عالمـــه شعــرِ نیمـــه کاره
تو غُربتِ این خونه هر شب رویِ کاغذ،جایِ نوشتن تا خودِ صبح اشک میریخت
خودســـوزیایِ عاشقونه ش روندیدن،آتیش به جونِ نسخه هاش مینداخت از بیخ
دیشـــب که مـــاه از آسمـــون افتاد،پــاشد
خودشــــو آتیش زد، به قلبِ آسمون رفت
اینقــــــد کسی احـــوالشو ازش نپــــُرسید
تا آخـــرِش خسته شـــدو، از بینمون رفت
از مُنـــزوی میخونـد و از نجمـه یِ زارع
از روزبــــه تا شعــرِ یغما گریــــه میکرد
گلپونه هــــا یِ ایرج و از حفـــــظ میخوند
گلپونه هــــا…آتیــــش گرفتو،مُرد از درد
دیشب فقــط ستـــــاره ها روگـــریه انداخت،آخه کسی از مُردنش چیزی نفهمیــد
دیشب که مـاه، ازآسمون افتاد ،خورشیـــد،از نیمه هایِ شب از اون بالا درخشید
ما باید از همدیگه بیشتـــــر با خبر شیم،با همدیگـــــــه گریه کنیم با هــــــم بخندیم
تو عصـــــری که دنیا مثِ میدونِ جنگــــــه،پُشــــــــتِ ترانه پیشِ هم سنگر ببندیم
دیشـــب که مـــاه از آسمـــون افتاد،پــاشد
خودشــــو آتیش زد، به قلبِ آسمون رفت
اینقــــــد کسی احـــوالشو ازش نپــــُرسید
تا آخـــرِش خسته شـــدو، از بینمون رفت
از مُنـــزوی میخونـد و از نجمـه یِ زارع
از روزبــــه تا شعــرِ یغما گریــــه میکرد
گلپونه هــــا یِ ایرج و از حفـــــظ میخوند
گلپونه هــــا…آتیــــش گرفتو،مُرد از درد