آسفالت
آسفالت این کوچه ترک برداشته
دیوار ها فرسوده و پیر شدن ،
گنجشک ها همرنگ بل بل میشنو
گوشا پر از فریاد آژیر شدن
ثانیه ها تو حالت آماده باش
آجر به آجر شهر در فکر شبه
آینه ها عهد صداقت میشکنن
دل تو حصار غصه ی لا مذهبه
خورشید محکوم غروب آخرو
میگن طلوع دیگه ای در کار نیست ،
ابهام رو تو زندگی هم میشه دید ،
با این که جاریه ولی انگار نیست
دنیا به زیر سلطه ی غم رفته و ،
غم راه خط خوردن از این شبها رو بست
تا دور دستا روشنی بی معنیه ،
نوری که مونده نور چند تا شب پرست
آسفالت این کوچه ترک برداشته
گوشا پر از فریاد آژیر شدن
خورشید محکوم غروب آخرو ،
آینه ها از عهدشون سیر شدن
پادشاه دردها