مرد سوتی…
یه مرد میون کوچه داره میره
یه شبگرد یه دیوونه یه گرفتار
با سوتش واسه شب لالایی میگه
و حالش طوریه که مسته انگار
میرقصه با دو تا چوب توی دستش
انگار توی یه رزم با زندگیشه
داره با کی میجنگه تک و تنها
داره از درد چی دیوونه میشه
دلم تو عمق یک ترانه گم بود
از اون ترانه های عاشقانه
صدای سوت مرد میون کوچه
جدا کرد فکرم و از این ترانه
با یک لباس پاره و قدیمی
چفیه روی پیشونیش بسته
شبیه کولیا تو قصه انگار
هزار ساله که از پا ننشسته
یه حسی تو صداشه که عجیبه
همه هوش و حواسم پیش اونه
یه مرد سوتی امشب توی کوچه
داره غمهاشو انگار میتکونه
سکوت شب که بغضش پاره میشه
یه سمفونی که سوته تنها سازش
یه مرد سوتی امشب توی کوچه
رو درد اش میکشه دست نوازش
و تو عمق سیاهی محو میشه
صدایی که هنوزم توی گوشه
بازم من موندم و اعجاز امشب
و بازم سردی و سکوت کوچه