تو مشکی ِ نگاه پر از حرفت
من ذره ذره دلهره می گیرم
زل می زنم به چشمای بارونیت
هی دونه دونه اشکاتو می میرم
تو از غروب را بطمون می گی
از اینکه باید از همه چی رد شی
باید بری و باقی عمرت رو
زندونی یه مرد کمی بد شی
مردی که تو بروز دو تا چشمات
تنها رسوب شهوت و می فهمه
تو میشی نگاه هوسبازش
یه گله گرگ وحشی و بی رحمه
بعد از تو کوچه کوچه ی شعرامو
حسی شبیه فاصله پر کرده
رو التهاب مضطرب لبهام
جیغ سکوت مبهمه یه درده
باید دووم بیارم و دنیا رو
تو انزوای خاطره هات گم شم
با حس و حال له شده ی داغون
انگشنمای اینهمه مردم شم
عیبی نداره دیگه..برو عشقم
اینکه گذشتم از تورو باور کن
رفتن تو لحن چشم تو اجباره
می فهممت برو منو پر پر کن
از این نویسنده بیشتر بخوانید: