حال من خیلی خرابه
حال من خیلی خرابه-*
دیگه خسته ام برادر
دیگه موندنم عذابه
نمی تونم با تو باشم
حال ِ من خیلی خرابه
نمی تونم هر شب و روز
تب و تابت رو ببینم
می خوام روز بی خبر از هم
شبا خوابت رو ببینم
بذار فکر کنم میونِ
اینهمه رفیق ِ دلتنگ
یکی شیشه ی غمش رو
زده آخرش سر ِ سنگ،
یکی از اینهمه خسته
هنوز از پا ننشسته
رسیده تا لبِ جاده ش
هیچی هم راهشو نبسته
یه بار افتاده برادر-
احتیاجم به دروغت
قربونِ مرامتم من
چشم براهِ یه دروغت!
نگی این خواب و خیاله
دلمو نشکون برادر
نگی خوشبختیت یه رویاس
یه کم مهربون برادر!
نمی گی بی دلخوشی،ما
پرسه مون یه جور عذابه
تب و تاب و التهابه
برادر واسه رفیقات
می دونم دلت کبابه!
اگه نامه می فرستی
ننویس خرد و خرابم
ننویس دیگه تموم شد
فصل ِآخر ِ کتابم
یه بار افتاده برادر-
احتیاجم به دروغت
قربونِ مرامتم من
چشم براهِ یه دروغت!
بنویس که خیلی خوبی
سرپا هستی و قبراق
روبراه ِ رو براهی
خوشی و دماغتم چاق!
اما نشنوم که راسته –
اینکه می گن که رها شد
مال ِ خوشبخت شدنش نیست،
روحش از تنش جدا شد!
.
بگو زنده ای برادر
این تن ِ زخمی تو نیستی
تو مثل ِ قلب ِ حوادث
از تپیدن نمی ایستی
یه بار افتاده برادر،
احتیاجم به دروغت
قربونِ مرامتم من
چشم براهِ یه دروغت….
محمود ناظری