احساسمو درک کن
خودم رو میکشم این بار نه با یک تیغ روی شارگ
فقط با کشتن احساس میرم تا انتهای مرگ
چرا دستام نمیلرزن چرا گریه م نمیگیره
چرا شعرای من حتی شبیه خونه دلگیره
ببین بی تو پریشونم نگام غمگینو بی روحه
تمومش هق هقه شعرم تموم واژه اندوهه…
نلرزون شونه هامو هی نگا . قلبم گناه داره
با بغضِ خاطراتِ تو تمومِ شب رو بیداره
بیا برگرد به این خونه داره گم میشه احساسم
برا درمون این دردام کسی جز تو نمیشناسم
بیا بازم بمون پیشم بیا احساسمو درک کن
بمون پیشم تو مردِ من واسم غرورتو ترک کن
با تشکر فراوان از الهه صادقی عزیز که تو این روزا که ذهن من با واژه ها قهر کرده به من یاری دادند و نوشتن این کارو به ایشون مدیونم