بابایی تلخ ِ قصه مون …
کودک دردانه ی من عروسکت جا مونده
بابا چقد غصه داره، مامانی تنها مونده
کوچه چه بی قرارته ؛ خونه مون بی رنگ توء
نیستی ببینی شهر مون ؛ همیشه دلتنگ توء
لهجه ی بابا گفتنت زمزمه ی گوش منه
آسمون غصه داره ؛ اونم سیا پوشه منه
دوستات همه منتظرن دارن صدات می زنن
دخترم پاشو دیگه ؛ یه وقت میرن قهر می کنن
خوابت عمیق ِ دخترم ، خوابای رنگی می بینی؟!
لبخند ِ شیرینی داری ؛ نشد که پیشم بمونی ..
دخترم عروسکات تو طاقچه سالم موندن وْ
موندن وْ؛ اما تو رو یواشکی خوابوندن وْ
صدای نازت می پیچه ، تو پیچ ِ کوچه ی غمم
زیر آوار موندی وْ، نشد خدافظی (خداحافظی) کنم
کاشکی یه کابوس می شد وْ، منم از خواب بپرم
دنیای ما کبود شده ؛ خدا چی اومد به سرم …
شبا بیا تو خواب مون ؛ اجازه میده آسمون
قسمت نشد باهم باشیم ، بابایی تلخ ِ قصه مون
بابایی تلخ ِ قصه مون …
خدایا به همه ی خانواده های داغدیده صبر عنایت بفرما …
آمین یا رب العالمین