به آذربایجان پیرم که ستونش لرزید
تو یک لحظه خونه تشنج گرفت
زمین پاشو از زیر پاشون کشید
سه دختر ، یه مادر ، دو دست نجات
ز ز زلزله بی خبر سر رسید
تو دستش دو دختر فقط جا شد و …
یکی شون تو این حادثه … تلخه نه ؟؟؟
که مادر به فردا فقط دلخوشه
مگه عمرشون می رسه ؟ … تلخه نه ؟؟؟
تو آوار سیمان و سرما و سنگ
سیاهی صدای سکوتو شکست
همین نقشه که خون تو هر صفحه شه
به سوگ سر پیرش اینجا نشست
و مادر به تقدیر این لحظه باخت
به تعین و تکلیف این زندگی
یه لحظه … خدا گرد و خاکی رسید
بیا … دخترت ، سومین زندگی !!!