بانوی هم نام
یه تکرارم گریزون از، هرآنچه عادت و باید
یه سر در گم تو یه پازل، اسیر کاشکی و شاید
یه دردم که نمی دونه کجا درمونش و گم کرد
یه بغض بی اراده باز دلم رو راهیه قم کرد
آهای بانوی هم نامم، منم با یک بغل ماتم
پرم از پوچ و از خالی ولیکن مات چشماتم
ضریح بی غبار تو یه عمری مامنم بوده
به جای رازقی هردم رفیق شیونم بوده
نگاهی کن به این دختر، به این شکسته ی بی پر
به این حس غم آلودم، به این نماد خاکستر
بازم قلبم ترک خورده با طعنه، نه که با دشنه
بازم دستِ پر از خواهش به رحمتت شده تشنه
بیا و تو یه یاری کن، منو از بغض خالی کن
بلرزون باز غرورم رو، منو حالی به حالی کن