هدیه

به حال من گریه نکن این هدیه از خود تو بود
تنهایی رو دارم میگم که آشِنای ما نبود

خود تو خواستی که دلم اسیر دست غم بشه
از خونه حقیر من بساط خنده کم بشه

نگو که بی گناه تویی نگو که تقصیر منه
خود تو بهتر میدونی کی فکر دل بریدنه!

کی بود که عشقتو میخواست ساده و پاک و بی ریا؟
من بودم و جواب تو….، میرم و دنبالم نیا!

یادت میاد یه روز به تو گفتم بمون رفتن چرا؟
گفتی که بهترین میخوام جای دیگه موندن چرا؟

یادت میاد که اشکامو زیر پاهات گذاشتی تو؟
گفتی میرم اینم بدون هرگز نخواستم عشقتو؟

گفتم برو ولی بدون یاد تو اینجا میمونه
اما دیگه از عشق تو هرگز کسی نمیخو.نه

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/5690کپی شد!
547
۴

درباره‌ی رضا کزازی

به نام آن که مارا آفرید برای با هم بودن پنجره ی چشمانت را بگشای و با نگاه مهربانت آرامشی به من ده همچون آرامش خواب تا که من به شکرانه آن دست بر خاک نهم و سر به اسمان کشم آنچنان که گویی سالهاست ریشه در خاک دارم. Reza.djks@yahoo.com