بی حضور دستات…

واسه آسمون چشمات
غزل غریبی گفتم
بی توتنهاییم وخوندم
ازخودم ترانه ساختم

واسه آسمون چشمات
یه سبدترانه دارم
واسه نبودن تو
یه بغل بهانه دارم

لب تورنگ صدابود
توی این سکوت مبهم
خودم وبه توسپردم
توروبه هجوم آدم

بروتامرزقناری
بروتاوسوسه خواب
بروکه دلم شکسته س
روح من خسته وبیتاب

من وتاطلوع چشمات
من وتاخدارسوندی
توی حجم کم شعرام
جای تونبود.نموندی

پرزدی به آسمونا
ازتومحراب شبونت
گفتی جات توآسمونه
دیگه برگشتی به خونت

می میرم تواین بیابون
بی حضورسبزدستات
آخه برکت اززمین رفت
لحظه غروب چشمات

https://www.academytaraneh.com/5512کپی شد!
977
۲۴