عسلی شیرین زبونی
رویِ ماهتُ ندیدم ، خیلی می خوامت می دونی
کوی دیدارت نشستم ، بلبلِ شیرین زبونـــی
مونده ام در انتظارت ، تویِ این غربتِ و تنــها
اون همه بارون و برفت ، چی شده خوابیده یکجا
با تمامِ دوریم رو ، دلمُ صدا نمــــــــــــودی
وقتی نزدیکت رسیدم ، ندیدم از تو سرودی
هر چه پوشیدم خطایت ، بدترش آماده کردی
جا تو اسرارم نمونده ، تویِ دیدارم چه سردی
فک نکن هیچی نگفتم ، می خونم دردِ دلت رو
جایِ پایم نیست اونجا ، می چینم برگ گلت رو
حرف آخر رو که گفتم ، من و دیگه نمی بینی
عسلِ پوشیده بر لب ، تو یه اشکِ نازنینـــــی
وقتی که قدت کشیده ، همه چیزا رو می فهمی
تو به دیدارم می آیی ، نه برایِ ارث و سهمی
۳۰/۰۴/۱۳۹۱ مشهد مقدس