(( بـر اسـاس واقـعـیــّت… ))
((بســـم الله الرحـــمن الرحـــیـــم))
می دونـم این روزا دلت از زندگی پُـره
لبریــزی از توهـّم و تردیــد و دلــهـره
می دونـم این سکـوت غـم انگیـز لعــنتی
داره تمـامِ روحــتو با کیـنه می خـوره
مـن گـریه گـریه درد تـو رو درک می کنم
سخــته نفـس رُ با پـک سیـگار چـک کنی
سخــته توو اوج مسـتی و حتّی توو خلسه هات
روزی هــزار دفـعه به یه قتــل فـک کنی!
سخــته یه بچـّه باشی و یادت بدن بایـد
لبـخنـدتو با حسـرتِ لبـخنـد عـوض کنی
دسـتای مهـربون پـدر رُ توو بـچــّگــی
با بوسـه های داغ کمــربنـد عـوض کنی
یـادم نرفـته بغــضتو وقتی که هر غروب
مــادر به جای شـام برات گـریه بـار کرد*
سیــگار اوّلُ که به لـب بردی خـواهـرت
یک شـب با یه جـوون غـریـبه فـرار کرد…
یـادم نرفـته حالـتو وقـتی خبــر رسیــد
یه مرد دیـگه دسـت زنـت رُ گرفته مــرد!
پـاشو که وقت چـُرت عمیـقِ تو بی خبر
سـربـاز دشـمنت وطـنـت رُ گرفته مــرد!
زخـمی و بی رمـق توی مـرداب زنـدگی
هـی غـرق تر شدی و بازم دست وپا زدی
هـرشـب هــزار مـرتـبه پرسیـدی ازخــدا
اصـلا چـرا درخــت به دنـیــا نیـومــدی؟!!!
می دونـم این چقــدر سخته یه روزی بفهمی که
دنـیای محـکمت به یه پـس لـرزه بنــد بـود
روز و شبـای تلـخ و پـر از وحــشتِ منـم
مثـل همیــن پـُلی که تـو رووشی بلنــد بـود!
امـّا حـالا زمــان یه تصـمیــم خـوبـه مــرد!
لـج کن با هرچـی درده و دنیـاتو شــاد کـن
تـاکـی اسیــر شـونـه ی ناامــن مــردُمی؟
یـک شـب به شـونه های خـودت اعتــماد کن
بـاافــتـخـار وسـعـت دردُ قـــدم بـزن
ازپـا نیـفـت و مــرد قدمـهای سخــت باش
جـای شکـستن وگـله و بغـض والـتماس
محـکم تراز همیـشه بمـون و درخــت باش
مـن گـریه گـریه حال تـورو درک می کنم
امـّا حـالا زمــان یه تصـمیــم خـوبه مــرد!
بایــد عـوض شه تیـتر یـکِ روزنـامـه هـا:
مــردی به افتـخار خــودش خودکشی…
نکــــرد!
* باالـهام از مصرعی از خانم الـهه صـادقی نازنیـن:
هــرشب سماور جای چایی درد دم می کرد
۱۳۹۲/۰۱/۱۱
((رســتــگاری نصیــبـتان))