صفر مرزی
منم و حال خرابم، من و سرفه های ممتد
من و قاب خالی تو،من و سردردای بی حد
گاهی خیس گریه می شم توی بغض بی خیالیت
بغضمُ بشکون با دستات؛ پس چرا نمی شه حالیت؟
بذا روی موج موهات، آرزوهای قشنگُ
بذا تا بچینم از دور، سرخیِ اون دلِ تنگُ
روی بوسه های مفرط ، منو غرق خواهشم کن
توی شهوتِ رسیدن، با نگات نوازشم کن
بذا از حریر پوستت به تنم قفس ببافم
حلقه شو دور تن من؛ خیلی وقته که کلافه م!
خیلی وقته که رسیدم به حریم صفر مرزی
منو پر کن از ترانه توی لحظه های فرضی
منو پر کن از یه رویا توی حجم بی نهایت
نمی خوام یه روز که دیره!برسی به این حقیقت
برسی به این حقیقت که دلم پیش تو گیره…!
یه مُسکّن بده؛ شاید، که دلم آروم بگیره!