نقطۀ عطف
داره از لبای دنیا،خون من میچکه انگار
آسیَم از این توهم،از حوا و سیبو انکار
من خودم حسی نوینم،که شکفتم تو کویری
که یه مرداب برهنه،موجو برده به اسیری
من خود عدل جهانم،هیتلرو از ریشه کندم
تا یه نسلو پس بگیرم،من به صلح علاقه مندم
من تناسخ یه روحم،که نوشتم روی دنیا
قصۀ تاریخ و تردید،یه درام همرنگ رؤیا
توی گوش کر دنیا،من مث زمزمه بودم
که به نجوای حقیقت،ترسو از غزل ربودم
من خود قلب زمینم،میتپم تو دل دریا
تا بفهمی که جهنم،گر گرفته از منو ما
من خود بهشت پاکم،نسیه نه من نقد نقدم
با یه لبخند از ته دل،غصه رو دیوونه کردم
من تسلسل یه فکرم،شکل تندیس،غرق الماس
نقطۀ عطف شبو ترس،پیش خورشید،دست فرداس