خنده ی تلخ
لبم از فرطِ بغض می خندید
چشمم از بودنِ تو ترسیده
همه ی کائنات فهمیدن
که چشام اون خیانتو دیده
اولش گفتم این فقط خوابِ
جای سیلیم هنوز رو گونَم هست
تو ندیدی چه تلخ خندیدم
وقتی نیستم یکی تو خونَم هست!!!؟
سایه ی بودنت چه سنگینه!
از همون لحظه ای که فهمیدم
تو با حرفات منو یه بُت کردی
من با چشمام یه بت شکن دیدم
منو یک اعتقادِ غرقِ فریب
تو و یک عالمه دروغِ بزرگ
تو به چوپانِ قصه ها رفتی
من به شنگول, تویِ باورِ گرگ
خسته ام از تمومه آغوشِت
گرمه اما به قطب نزدیکه
تهِ این عشقِ به ظاهر روشن
مثِ اعماق گور تاریکه
لبم از فرط بغض می خندید
چشمم از بودنِ تو ترسیده
همه ی کائنات فهمیدن
که چشام اون خیانتو دیده