بانوی ناب قیمتی
آمدی و مرا با خود به عرش بردی خاتون
بانوی ناب قیمتی
مثِ بال شاپرکها، به لطافت یه نوری
مثِ قلهّ های عشقی، سربلند و پر غروری
تو شبستان نگاهت، دلمُ دخیل می بندم
بگو لیلای زمونه !چرا از من دور دوری؟
ببین تو روزگار ما، نی دیگه حرف نمی زنه
شکوه گر جدایی ها، صدای گیتار منه
تو زخمه ی ساز منی، صدای آواز منی
ببین که سوسوی دلم، از نفس تو روشنه
بیا عزیز هم قسم تو چاره ی درد منی
تویی که به غصّه ی دل تیر خلاصُ می زنی
بانوی ناب قیمتی، دلت پر از لطافتِ
نفس کشیدنم با تو، به معنی عبادتِ
به من نگو گریه نکن !دلم هواتُ کرده خُوب!
خواستن تو از تهِ دل، واسم مثِ یه عادتِ
تو مثِ چشمه زلالی، واسه من سنگِ صبوری
تو چه پاک و مهربونی !مث لبخند، مث حوری
غم و غصّه های قلبم، با تو از جا کنده می شن
تو که تک سوار عشقی !چرا از من دور دوری؟
بیا عزیز هم قسم تو چاره ی درد منی
تویی که به غصّه ی دل تیر خلاصُ می زنی
مسعود داشی