حادثه
پشت این ثانیه های بی رمق،که شدن خسته از اندوه زمون
من هنوزم مبتلا به بودنم،توی آغوشِ یه بغض نیمه جوون
گریه هام همنفس هرروزَمن،خواب من گم شده تو دست شبام
یه نگاه ملتهب با دست اشک،خط کشیده روی حس خنده هام
این فقط حال و هوای غصه نیست،که شده همدم و همراز دلم
من یه عمره رو خودم خط میکشم،که هنوزم از حضورت غافلم
من هنوزم گیر این حادثه ام،تو یه فصل یخ زده جنس حباب
از غروب جمعه هم بدتر شده،دیگه محتاج توام تو این عذاب
میشه از عذاب بیرحم و سمج،رد شدو دوباره از درون شکفت
میشه جای این همه حرف غریب،یه غزل جنس نگاه تو شنفت
بوسه های زندگی رو لب من، میتونن با بوسۀ تو نو بشن
تو هوای تازۀ این حس ناب،همۀ تنهاییا با بودنت جادو بشن
خط بکش روی نگاه مات ترس،که بتونم سادگی رو حس کنم
تا بتونم رد بشم از دست بغض،تا کنارت نفساتو حس کنم
پیش تو میشه دوباره دوره کرد،قصۀ حادثۀ کوچ غمو
میشه بازم زیر لب زمزمه کرد،لحظۀ گم شدن این ماتمو