قاب عکس
تو جعبه ی خاطره ها
یه عکسِ کهنه هست هنوز
یه قصه از روزایی که
بجز خدا کسی نبود
یه شیشه عطرِ خشک شده
یاد آورِ روزای دور
یه عینکِ شکسته باز
مرهمِ این چشمای کور
یه دفترِ شعرِ بلند
پُر شده از بودنِِ ما
لای کتابِ روزگار
گُم شده این حادثه ها
حادثه ی حضور ما
تو جعبه ی خاطره ها
چند وقتیه تنها شده
مثه تمومِ قصه ها
نوشته پشتِ قطعه عکس
یه جمله ی سیاهِ خط
طوفان بیاد ، بارون بشه
ما با هم که تا ابد
تاریخِ اون یه قطعه عکس
به وقتِ پیرهِ عشقِ ماست
دیدی که ما تموم شدیم
جمله ی عکس چه اشتباست
از اون سالا ، هزار گذشت
روعکسِ ما غبار نشست
ما از هم چه دور شدیم
رو طاقچه قابمون شکست